1 زند صبح جزا چون بر محک نقد عملها را همین از کرده های ما خجالت سرخ رو باشد
1 با عدو، بر خویش پیچیدن بود جولان ما خصم، خوش باشد اگر داری سر میدان ما
2 با وجود تندی ما در مصاف خصم، نیست بی نگاه عجز چشم جوهر پیکان ما
1 ز کیفیت بود هر گوشه صد میخانه در صحرا بود هر سبزه و گل شیشه پیمانه در صحرا
2 نه عاقل گشته ام در شهر و نی دیوانه در صحرا نه در شهر است ما آوارگان را جا نه در صحرا
1 گر کنم تحریر احوال دل ناشاد را همچو نی در هم بسوزد خامه فولاد را
2 غیر غمخواری بدشمن ناید از آزادگان شانه گردد، اره گر بر نهی شمشاد را