1 زخسرو یکی دخت پوران به نام نشاندند بر تخت و شد کار خام
2 چو پوران به گاه افسر نو گرفت نشانی ز پیروز خسرو گرفت
3 ببردند پیروز را پیش او تبه کرد جان بد اندیش او
4 چو شش ماه بگذشت او هم بمرد به هرمزد تخت کئی را سپرد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 کانستانتن آمد به جنگش دمان ولیکن زمانه ندادش امان
2 به روم اندران گشت ژولین امیر که خواند آپوستا مراو را هژیر
1 جهان جوی فرخنده ی ماه چهر بر اورنگ شاهی بیامد چو مهر
2 گران مایه میر خراسان بدی که دل ها همه زو هراسان بدی
1 تو تا باشی ای خسرو نامور مرنجان کسی را که دارد هنر
2 به ویژه که باشد ز روشن دلی به جان دوست دار نبی و علی
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به