1
اکوس اندر آمد به تخت مهی
نشست از برگاه شاهنشهی
2
ستمکار و بدکار بود آن پسر
همی خواند خود را بنام پدر
3
به شهنامه اخواست خواند ورا
یکی گرد نوخاست داند ورا
4
زبانش چنو خنجر تیز بود
بسی تند و چالاک و خونریز بود
5
همه دوده ی پاک اسفندیار
بکشت و برآورد از ایشان دمار
6
بسی از بزرگان ایران بکشت
کزایشان سخنها شنیدی درست
7
در ایام او اهل سیدون و تیر
همان نامور ارتباس دلیر
8
بشورید و کردند بس سرکشی
زهر سو نمودند لشکرکشی
9
ز شیپروس و رودس سپاهی دگر
به همراه منتور پرخاش خر
10
به یاری بر تیریان آمدند
به پیمان سود و زیان آمدند
11
فرستاد شه آذر و فوسیون
ابا لشگری از ستاره فزون
12
که سازند بر دشمنان کار سخت
ولیکن دگرگونه گردید بخت
13
شکست اندر آمد به ایران سپاه
زاندوه لشکر بجوشید شاه