1 زجهرم فرخ زاد را خوانده اند ابر تخت شاهیش بنشانده اند
2 که او بود از تخم شاپور شاه به جهرم همی داشت آرامگاه
3 چو یک ماه بر شاهی او گذشت به دست یکی بنده اش کشته گشت
1 چو برخواند دارا بسی شد دژم به جنگ اندران رای زد بیش و کم
2 درم داد و روزی دهان را بخواند سپه را سوی دشت اربیل راند
1 تو ای گاه و دیهیم شاهنشهی که بی تو مبادا مهی و بهی
2 خنک روز کاندر تو بد جمشید که آورد بس نیکوی ها پدید
1 خنک آن فریبرز شاه مهان که باژش بدادند یکسر شهان
2 همه ملک ایران بدو شاد گشت به هر جای ویرانی آباد گشت