1 زان پیش که نامِ تو ز عالَم برود می خور، که چو می به دل رسد غم برود؛
2 بگشای سرِ زلفِ بُتی بند ز بند، زان پیش که بندبندت از هم برود!
1 ای پیر خردمند پگهتر برخیز و آن کودک خاکبیز را بنگر تیز
2 پندش ده گو که نرم نرمک میبیز مغز سر کیقباد و چشم پرویز
1 * یاران به موافقت چو دیدار کنید، باید که زِ دوست یاد بسیار کنید؛
2 چون بادهٔ خوشگوار نوشید به هم، نوبت چو به ما رسد نگونسار کنید.
1 چون ابر به نوروز رخِ لاله بشست، بر خیز و به جامِ باده کن عزمِ درست،
2 کاین سبزه که امروز تماشاگه توست، فردا همه از خاک تو برخواهد رُسْت!
1 هر راز که اندر دل دانا باشد باید که نهفتهتر ز عنقا باشد
2 کاندر صدف از نهفتگی گردد در آن قطره که راز دل دریا باشد
1 دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است، و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است،
2 سرتاسرِ آفاق دویدی هیچ است، و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است.
1 تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
2 پرکن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه