1 زان پیش که نامِ تو ز عالَم برود می خور، که چو می به دل رسد غم برود؛
2 بگشای سرِ زلفِ بُتی بند ز بند، زان پیش که بندبندت از هم برود!
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 دوری که در [او] آمدن و رفتنِ ماست، او را نه نهایت، نه بدایت پیداست،
2 کس مینزند دمی درین معنی راست، کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست!
1 تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد
2 گر چشمهٔ زمزمی و گر آب حیات آخر به دل خاک فروخواهی شد
1 ساقی، گل و سبزه بس طربناک شدهاست، دریاب که هفتهٔ دگر خاک شدهاست؛
2 می نوش و گُلی بچین، که تا در نگری گل خاک شدهاست و سبزه خاشاک شدهاست.
1 هر راز که اندر دل دانا باشد باید که نهفتهتر ز عنقا باشد
2 کاندر صدف از نهفتگی گردد در آن قطره که راز دل دریا باشد
1 دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است، و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است،
2 سرتاسرِ آفاق دویدی هیچ است، و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است.
1 تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
2 پرکن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به