زاهد ازتر دامنی دامن چو بر اخگر از کلیم غزل 316

کلیم

کلیم

کلیم

زاهد ازتر دامنی دامن چو بر اخگر زند

1 زاهد ازتر دامنی دامن چو بر اخگر زند سبزه جای دود از آتش همان سر بر زند

2 دود آه عندلیبان آتش صد خرمنست خویش را از پا در آرد هر که گل بر سر زند

3 رنگ خجلت از رخ گل تا قیامت ظاهرست غنچه نوکیسه گر چندی گره بر زر زند

4 هر که را باید نوشتن نسخه آداب فقر صفحه تن را ز نقش بوریا مسطر زند

5 خون عاشق از حجاب حسن پنهان می خورد شوخ بیباکی که ساغر در کف محشر زند

6 نقش بغداد از سواد دهر نتوانست شست دجله را کی می رسد پهلو بچشم تر زند

7 خون ما را چون شفق بر صبح آن گردن مبند صبر کن چندانکه عاشق سینه بر خنجر زند

8 خونبهای مرغ دل دانی بر صیاد چیست اینکه بگذارد بخون خویش بال و پر زند

9 کو گدائی چون کلیم امروز در اقلیم فقر غیرنومیدی بود کفر ار در دیگر زند

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر