- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زاهدی از میان قوم بتاخت به سرِِ کوه رفت و صومعه ساخت
2 روزی از اتّفاق دانایی عالمی پُر خرد توانایی
3 برگذشت و بدید زاهد را آن چنان پارسای عابد را
4 گفت ویحک چرا براین بالای ساختستی مقام و مسکن و جای
5 گفت زاهد که اهل دنیا پاک در طلب کردنش شدند هلاک
6 بازِ دنیا شده است در پرواز در فکنده به هر دیار آواز
7 به زبانی فصیح میگوید در جهان صیدِِ خویش میجوید
8 هر زمان گوید اهل دنیی را جفت بلوی و فرد مولی را
9 وای آن کو ز من حذر نکند در طلب کردنم نظر نکند
10 تا نگردد چنانکه در فسطاط اندکی مرغ و باز بر افراط