1 گردیدن زاهدان به جنت گستاخ وین دست درازی به ثمر شاخ به شاخ
2 چون نیک نظر کنی ز روی تشبیه ماند به بهایم و علفزار فراخ
1 چشمم از ابر اشکبارترست از عرق جبهه بهارترست
2 گریه کرد از فریب و زارم کشت نگه از تیغ آبدارترست
1 گرد ره خویش از نفسم باز ندانست ننگش ز خرام آمد و پرواز ندانست
2 ز انسان غم ما خورد که رسوایی ما را خصم از اثر غمزه غماز ندانست
1 ای که گفتی غم درون سینه جانفرساست، هست خامشیم اما اگر دانی که حق با ماست، هست
2 این سخن حق بود و گاهی بر زبان ما نرفت چون تو خود گفتی که خوبان را دل از خاراست، هست