زاد فی الطنبور از ادیب الممالک فراهانی قصیده 22

ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی

زاد فی الطنبور اخری نغمه یعنی ز نو

1 زاد فی الطنبور اخری نغمه یعنی ز نو مردم تبریز لحنی ساختند اندر رباب

2 چند تن اهریمن آسا در لباس مردمان کادمی صورت بدند اما بسیرت چون دواب

3 قحط نان را کرده دستاویز از بی دانشی از بزرگان قدر بردند از کریمان فرو آب

4 از جوان و پیر و مرد و زن به بازار آمدند همچو سیل از کوهساران یا چو باران از سحاب

5 سوقیان بستند دکانها و در ره تاختند پاره ای از بیم جان برخی بقصد انقلاب

6 ابتدا در بقعه ی فرزند موسی در شدند و آهنین حصنی فراهم ساختند از آن جناب

7 ناله الغوث و واویلاه و یا للمستغاث برکشیدند از دل و کردند روی از خون خضاب

8 آن یکی گفتی مرا دی خون دل بودی طعام وان دگر گفتی مرا نک اشک چشمستی شراب

9 آن یکی گفتا عیالم را ز غم بوده است قوت وان دگر گفتا جگر بوده است طفلم را کباب

10 آن یکی گفتا دریغا نی خدنگی راست رو وان دگر گفتا شگفتا نی دعائی مستجاب

11 تا کند جا در دو چشم محتکر مانند تیر تا شود زه در گلوی مستبد همچون طناب

12 آن یکی گفتا خدایا از تو می خواهم فرج و ان دگر گفتا کریما از تو جویم فتح باب

13 آن یکی گفتا که ایزد خانمانشان برکند وان دگر گفتا که حق انبارشان سازد خراب

14 آن یکی گفتا که اندر تابم از سوز درون وان دگر گفتا که از درگاه ایزد رخ متاب

15 چون به میر کامیاب این قصه را منهی رساند سخت پژمان شد درون پاک میر کامیاب

16 خواند سالاری بحضرت چست و فرمودش برو نزد این بیدولتان در آن رواق مستطاب

17 چند تن بگزین و امنیت ده و نزد من آر تا بدانم از چه کردند این عمل را ارتکاب

18 رفت و سالار سخندان زود باز آورد چست چند تن مرد گزین کان قوم کردند انتخاب

19 میر با ایشان بهنجاری خوش و طرزی نکو هم زبانی مهربان فرمود از رافت خطاب

20 کای غلط کاران چرا جستید آیین خطا وی دغل بازان چرا جستید از راه صواب

21 تا به کی در دل هوس دارید و اندر سینه کین تا به کی در سر خمار آرید و اندر دیده خواب

22 پیش ما هر کار را باد افره و پاداشی است در حق کافر عقاب و در حق شاکر ثواب

23 هان و هان زی شکر بشتابید و کفران بس کنید رخ متابید از صواب و تن مکاهید از عقاب

24 خود همی دانید من آسایش این خلق را آنچنان جویم که بر راحت گزیدستم عذاب

25 تا رعیت را تن آسانی بود در مملکت نه تن آسانی گزیدم هیچ بهر خورد و خواب

26 شرم دارید از خدا وز پادشا وز خویشتن کاندرین دنیا سیه روئید و در عقبی مصاب

27 بازگردید و مبیزید آب اندر کفچلیز پند گیرید و مپیمائید با گز ماهتاب

28 تا فشانم بی توانی سیم و زرگر شد عزیز تا دهم بی مزد و منت آب و نان گر نیست یاب

29 در کف مفلس درم در دامن سائل نعم در دهان گرسنه نان در گلوی تشنه آب

30 گر پذیرفتید گندمتان دهم از بهر خورد ورنه سازم خردتان چون گندم اندر آسیاب

31 چون شنودند این حدیث از میر آن بیدانشان در جواب اندر فروماندند چون خر در خلاب

32 عذر مسموعی نشد بیچاره ماندند و خموش قول مطبوعی نبد فغواره گشتند و مجاب

33 عهد و پیمان را بر این هنجار کردند استوار که خمش سازند نار فتنه را از التهاب

34 پس برفتند و بیان کردند با اصحاب خویش آنچه شد در حضرت میر از سئوال و از جواب

35 جاهلان از جا برآشفتند و گفتند این سخن هست اندر گوش ما همچون مس و روی مذاب

36 گرچه میدانیم سر پیچیدن از فرمان میر آنچنان باشد که آیی از فرات اندر سراب

37 وانکه با فرمان او خاضع شود طوبی له کش بود در هر دو گیتی عاقبت حسن المآب

38 لیک ما اینجا پی غوغا نمودیم اجتماع هر که نی غوغا طلب جوید ز یاران اجتناب

39 پیشوای ما غرابستی و ما چون بوم شوم می بتازیم اندران موقع که فرماید غراب

40 الغرض چون بختشان برگشت و طالع شد زبون صم و بکم عمی گشتند از قضا شرالدواب

41 روز دیگر تاختند از بقعه مینو نشان سوی شارستان چو باد از روزن و آب از تکاب

42 هر کجا بد زالی از غوغا بماند اندر نهیب هر کجا شد مالی از یغما برفت اندر نهاب

43 تاختند اینسان ز نادانی بکاخی کش خدای بود مردی محتشم از خاندان بوتراب

44 اختری رخشنده از برج نزار بن معد گوهری تابنده از درج قصی بن کلاب

45 عالمی فحل و مدقق سیدی راد و کریم آگه از هر راز مکنون رازدان از هر کتاب

46 جامع المعقول والمنقول کز تعلیم وی بهره یابد خواجه طوس و حکیم فاریاب

47 آن نظام الملة البیضا که نام و نامه اش هم رفیع است از فلک هم اشهر است از آفتاب

48 چون از این هنگامه آگه شد فراز آمد ببام با نقیبان گفت تا محکم فرو بستند باب

49 نامه یزدان بکف بگرفت و گفت ای گمرهان شرمی از این صحف منزل، خوفی از یوم الحساب

50 نان اگر خواهید اینک گسترانم خوان جود مال اگر جوئید اینک برفشانم زر ناب

51 خاندانم را میفروزید آتش در درون کودکانم را میندازید اندر اضطراب

52 پاسخش گفتند کاندر ز تو ننیوشیم از آنک میخ آهن را نشاید کوفت در صم الصلاب

53 گوش ما امروز با افسانه دیو آشناست کی شود دیگر ز افسون حکیمان پندیاب

54 ما بسان مهره نردیم اندر برد و باخت خصل ما و جنبش ما شد بفرمان کعاب

55 این خیال از مغزتان آنگه برون خواهد شدن که رود ماخولیا از بنگ و مستی از شراب

56 باری از بس خیرگی کردند و سرپیچیدگی شد دل آن سید والاگهر در پیچ و تاب

57 داد فرمان تا بر آن اهریمنان انداختند ز آسمان حضرتش حراقها همچون شهاب

58 برنشد پاسی که از دود و بخار و گرد و خون آبنوسین گشت روی چرخ و صندلگون تراب

59 قصه بر میر مهین بردند کاذر بایگان این زمان از شورش و غوغا همی گردد خراب

60 ای معین المله برهان جان گیتی را ز غم ای شبان گله بستان داد اغنام از ذئاب

61 چاره ای میر زوتر در علاج اندر گرای همتی ای خواجه زوتر زی صلاح اندر شتاب

62 مملکت را چاره موج فتنه چون بر هم زند کشتی نوح است فضیلت من تولی عنه خاب

63 میر دریا دل چو این بشنید از جا جست و برد دست مردی بر عنان و پای همت در رکاب

64 در میان آنجماعت راند توسن مردوار چون خلیل الله در آتش یا کلیم الله در آب

65 دید شهری در هیاهو کشوری در گیر و دار دید خلقی در تزلزل عالمی در انقلاب

66 جهل خواند در فضا انی مشیر للفتن سنگ گوید در هوا انی نذیر للکلاب

67 از در و دیوار خون بارد همی در کوچه ها چون بگاه فرودین سیل از جبال اندر شعاب

68 میر غیرتمند از این رفتار ناهنجار ریخت بر جبین از شرم خوی چون بر گل سوری گلاب

69 خواست تا کیفر دهد آنشوربختان را ز تیغ باز رحم آورد و حلمش را فزون آمد نصاب

70 بار دیگر برگشود از درج مروارید قفل برفشاند از گوهر آگین لعل تر در خوشاب

71 با زبان لطف فرمود ای سفیهان تا بکی نوعروس عار را در کوچه بردن بی نقاب

72 باده از افیون نشاید خورد و من از سلع و عشر اترج از زیتون نشاید بر دو قند از صبر و صاب

73 هیچ دیدستید نیلوفر بروید از کرفس یا شنیدستید سیسنبر برآید از سداب

74 عیب باشد بر رعیت شغل و کار رهزنان زشت باشد در کهولت ذکر ایام شباب

75 گرنه بردارید دست از شور و غوغا عنقریب بر سر دریای خون خواهید بودن چون حباب

76 ور شما اندر شمر بیشید ما را باک نیست کز هزاران گوسپند ایدون نترسد یک قصاب

77 از هزاران گوره خر یک شیر کی پروا کند وز هزاران صعوه کی اندیشه دارد یک عقاب

78 چون بیابان شد حدیث میر اعظم آن گروه هر یکی گفتا بخود الموت ای لی الآن طاب

79 زان سپس از هم پراکندند عقد اتفاق کامروی چون بادبیزن بود و آنان چون ذباب

80 جملگی رفتند و میر از بهر حفظ آن سرای چند تن بگماشت هم زاسپاهیان هم زاحتساب

81 گفت چونان کز حضورم این سرا محفوظ ماند هم بدینسان بادیش محفوظ ماند در غیاب

82 پس در ایوان رفت و بر مسند نشست و رای زد گرچه جانش خسته بود از آن ذهاب و این ایاب

83 نه بشب می نوش کرد و نه سحرگه آرمید زآنکه از این هر دو باشد ملک و دولت را ذهاب

84 شکل اهرن داشت اندر دیده اش حور بهشت طعم حنظل داد اندر ساغرش شهد رضاب

85 نیم شب آن سید والاگهر تصمیم داد عزم رفتن را چو باز از آشیان ضیغم زغاب

86 گفت اگر شب در رکاب نهضت آرم پای عزم به که اندر روز ریزم خون مردم در رکاب

87 چون بشد وی پاسبانان جملگی در ره شدند زانکه چون شهباز و شاهین نی نپوشد کس نکاب

88 بامدادان خلق نیز آگه شدند از اینک تاخت آن شریف محتشم چون باد صرصر با سحاب

89 لاجرم از خانه اش از بهر غارت تاختند از طلوع صبحدم حتی توارت بالحجاب

90 شد بیغما گوهرین قندیل وبلورین قمطر گشت غارت خلخی دیبا و صقلابی ثیاب

91 نه بجا سیمینه کرسی ماند و نه زرین بساط نه قدور راسیات و نه جفان کالجواب

92 از وزیر خلوت سلطان وکیل الملک راد وز علاء الملک و از خواجه نظام مستطاب

93 شد به تاراج فنا گنجی که کردند اذخار شد به یغمای ستم مالی که کردند انتخاب

94 نه به بستان ماندشان شاخ و نه در اشکوب تیر نه در ایوان ماندشان خاک و نه در تالاب آب

95 خانه آنسان شد که از بالا ندانی زیرگاه باربند آنسان که نشناسی جدارش را ز باب

96 ذکر احلاس و پلاس و دیگ و دیگ افزار را برنهم کاینان نگنجند از فزونی در حساب

97 بار بار اندر بیا کندند دیبای ختن کیل کیل اندر بپیمودند لؤلؤی خوشاب

98 سیم صافی با تبنکر زر تابان با تبنک عنبر سارا بزنبیل و به زنبر مشگناب

99 در جراب انباشت در و اندر خریطه در و لعل آنکه سنگ اندر خریطه داشت خاک اندر جراب

100 با کتابی کی کند کاری که کردن این گروه با گرامی زاده من عنده علم الکتاب

101 نز خیال عامه بود این کاربل کز راستی فارس رام رمی من ذی سلم سهما اصاب

102 کا دریغا کآشیان باز و بنگاه تذرو گشت پر شود از نوای جغد و آوای غراب

103 ای دریغا گلشن آباد و شارستان جم گشت از بیداد بخت النصر سنگین دل خراب

104 ای دریغا خیمه زد بهرام در ایوان مه ای دریغا دست کیوان چیره شد بر آفتاب

105 منهیان رفتند دربار ولیعهد ملک کاشکارا شد کنون در وعد ساعت اقتراب

106 کار سخت افتاده است ایشه علاجی کن که رفت خانه فرزند پیغمبر به باد انتهاب

107 دیبه کیخسروی از طحلب آورده است غوک عنکبوتان خام رستم می ببافند از لعاب

108 این قضایا فصل کن ای حکمتت گسترده فاش همچو داود پیمبر مسند فصل الخطاب

109 شد چو این بشنید فورا خامه و دفتر گرفت بیخت بر سیمین ورق از کلک زرین مشگناب

110 بر امیر کامران بنوشت توقیعی که هان صارم کین را بباید بر کشیدن از قراب

111 آن سری کز چنبر مالکر قاب آید برون هست بادافراه او در کیش ما ضرب الرقاب

112 هان و هان فرصت مجو بشکن ز شیربیشه یشک هان و هان مهلت مده برکن ز گرگ خیره ناب

113 جویهای خرد را مگذار دریائی شوند که نه با کشتی از آن شاید گذر نه با شتاب

114 کن ز روئین دیگ و کشگنجیر توپ و تیر چرخ جانهاشان را هلاک و خانه هاشانرا خراب

115 قول کس منیوش در این داستان از هیچ روی عذر کس مپذیر در این ماجرا از هیچ باب

116 پایهاشان را به بند و دستهاشان را به بر مغزهاشان را بکوب و خانه هاشانرا بکاب

117 میر اعظم ایدالله تعالی نصرته بوسه زد توقیع و بر سر هشت و دردم با شتاب

118 تیر چرخ و توپ و کشگنجیر و روئین دیگ خواست هم علمها با طراز و هم کمانها با نشاب

119 داد فرمان تا فرو بارند بر غوغائیان زان تگرگ آتشین کو بارد از روئین سحاب

120 زین بلا دیگر خبر گشتند و در سوک آمدند مهتران شهر و سادات قریش از شیخ و شاب

121 با زنان و کودکان و سالخوردان عاجزان جمعی افزون از شمار و خلقی افزون از حساب

122 کرده پیران دژم از اشک عارض لاله رنگ کرده زالان نژند از خون دل گیسوخضاب

123 کودکان با ناخن از رخ برگشوده جوی خون نوعروسان در گلو افکنده از گیسو طناب

124 جملگی مصحف بکف رفتند در دربار شه هر یکی را گشته جاری از بصر خونین زهاب

125 آن یکی گفتا شها از بی دلان دل بر مگیر وان دگر گفتا شها از خستگان رخ بر متاب

126 رحم فرما بر عجوزان و زنان باردار خستگان اندر فراش و کودکان در مهد خواب

127 بیگناهان را بتقصیر گنهکاران مسوز سالخوردان را ببادافراه بر نایان متاب

128 تو هژیری پوستین از گرگ باید برکنی کار قصاب است کندن گوسپندان را اهاب

129 تنگنای شهر و کشگنجیر توپ و تیر چرخ الله الله دور از انصاف است و بیرون از صواب

130 زاری مردم چو دید آنشاه بخشود از کرم بر دل پیران فرتوت و زنان دل کباب

عکس نوشته
کامنت
comment