1 ز تاب روی تو اشکم گلاب میگردد نظارهام عرق آفتاب میگردد
2 گلی در دیده دارم کز نگاهی آب میگردد دلی در سینه دارم کز غمی خوناب میگردد
3 نمیدانم دلش سنگ است یا موم اینقدر دانم که از یادش دلم سرچشمه سیماب میگردد
1 بحر عشق است و وفا گوهر پاک است اینجا کشتی چاره گران سینه چاک است اینجا
2 سیر بازار وفا محشر ارباب دل است عالم تفرقه یک دامن پاک است اینجا
1 فسونی خوانده چشمت شیشهها را که نرگسدان کند اندیشهها را
2 خدایا وحشیان را رام ما کن نخستین این تغافلپیشهها را
1 کسی طی می تواند کرد راه ای بیابان را که پای شوق او از سبزه نشناسد مغیلان را
2 به جایی می رسد پاکیزه گوهر گرچه در اول صدف زندان نماید قطره باران نیسان را