ز خوی سرکشی دل در بر امّید از اسیر شهرستانی غزل 568

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

ز خوی سرکشی دل در بر امّید می‌رقصد

1 ز خوی سرکشی دل در بر امّید می‌رقصد که در بزمش دل هر ذره با خورشید می‌رقصد

2 شراب بی‌محابای عدم کیفیتی دارد که جام از جوش مستی در کف جمشید می‌رقصد

3 چنان اجزای هستی در هوای او به رقص آمد که صد مطلب روایی با دل نومید می‌رقصد

4 بهار می‌پرست آمد گل هنگامه‌ها رنگین خروش ابر می‌خواند هوای بید می‌رقصد

5 نبیند چشم بد گویش چه صبح است این چه شام است این گل خورشید می‌خندد هلال عید می‌رقصد

عکس نوشته
کامنت
comment