ز دشمن می‌گریزم دوست از اسیر شهرستانی غزل 326

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

ز دشمن می‌گریزم دوست می‌آید به جنگ من

1 ز دشمن می‌گریزم دوست می‌آید به جنگ من نمی‌دانم چه در سر دارد این بخت دو رنگ من

2 نه لاف سینه صافی می‌زنم نی داد بی‌مهری همین دانم که گلبازی کند با شیشه سنگ من

3 به صد بیدست و پایی لاف جرأت می‌توانم زد گریزانم گریزانم که می‌آید به جنگ من

عکس نوشته
کامنت
comment