-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز سودای گل سوری ز عشق روی گلناری من و بلبل به سر بردیم عمری در گرفتاری
2 ز هجران پیش چشم خود جهان تاریک می بینم نمی دانم که روز روشن است این یا شب تاری؟
3 شدی غایب دمی با من خیالت خلوتی دارد که خالی نیست از چشمم دمی در خواب و بیداری
4 دل از دستم برون بردی و از پایم درآوردی کنون دستم نمی گیری ندانم تا چه سر داری؟
5 از آن رو مردم از چشم تو خواهد وصف رخسارت که مردم را بود آیین پری خوانی به بیماری
6 صبا! من رخت بربستم امانت جان شیرین را به دستت می سپارم تا به دست دوست سپاری
7 مرا مگذار سرگردان و از من برمگردان سر مرا بنگر بدین زاری مکن آهنگ بیزاری
8 کسی را کز همه عالم امیدی نیست جز بر تو چنان امّید می دارم که ناامّید نگذاری
9 چو زلفت سر ببازم تا بیابم وصل رخسارت برآنم کاندرین سودا برآرم سر به عیّاری
10 مرا یاری ست کز یاران به یاری می ستاند جان ز یاران با چنین یاری که را یارا بود یاری
11 جلال! آخر نگفتم کز پی خوبان مرو چندین کنون خواری که می بینی به صد چندین سزاواری