- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز سروت سایه گر بر من اندوهگین افتد به سر بردارم و نگذارم آن را بر زمین افتد
2 مرا بالای هم صد تیغ اگر بر سر زنی زان به که کردی رنجه و از تندیت چین بر جبین افتد
3 ز صید مرغ دل هر سو مهیا می شود دامی ترا هر گه گره بر گیسوان عنبرین افتد
4 دلم گم گشت و قدم شد دو تا در دست غم ماندم بچاک سینه همچون خاتمی کز وی نگین افتد
5 مقابل داشت خود را عکس در آیینه با رویت چه بی شرمیست این یارب ببند آهنین افتد
6 سواد دیده را مشگل توان برداشت از لعلش ندارد راه رستن چون مگس در انگبین افتد
7 فضولی شوق آن بت را درون سینه جا کردی نترسیدی که ناگه رخنهات در کار دین افتد