-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز خود در عشق چون پروانه باید بیخبر گردی اگر خواهی شبی آن شمع را بر گرد سر گردی
2 برو ای ناصح بیدرد از جانم چه میخواهی ره عشق است میترسم ز من سرگشتهتر گردی
3 به یک نظّاره او میفروشی هر دو عالم را اگر یک گام با من در محبت همسفر گردی
4 درخت بیثمر را باغبان دور از چمن سازد نهالی شو که در باغ محبت بارور گردی
5 به دریا موج باش و بر سر آتش سمندر شو در آیین جهد کن تا روشناس خشگ و تر گردی
6 مرا از گفتگوی دنیی و عقبی برآوردی برو ای دل که تا باشی تو، در خون جگر گردی
7 خطر قصاب بسیار است گر وصل آرزو داری مبادا در ره او تا نگردی کشته برگردی