1 ز رخ چو بند نقابی ترا گشاده شود ز رنگ شرم تو آیینه جام باده شود
1 دولتی نیست به از تیغ تو بیباک مرا سرنوشتی نبود جز خم فتراک مرا
2 آنچنان گشته ام از ضعف، که بعد از مردن رستن سبزه،برون آورد از خاک مرا
1 تو صاف باش و، مزن حرف دردنوشی ما که به ز بار علایق سبو بدوشی ما
2 توان ز جوش مریدان به گرد ما دانست ز خارخار هوس بوده شال پوشی ما