ز شوخی تا قدح می‌گیرد آن از بیدل دهلوی غزل 2513

بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

ز شوخی تا قدح می‌گیرد آن بیدار مست من

1 ز شوخی تا قدح می‌گیرد آن بیدار مست من به چینی خانهٔ افلاک می‌خندد شکست من

2 خیالش نقش امکان محو کرد از صفحهٔ شوقم به صورت‌ پی نبرد آیینهٔ معنی‌پرست من

3 چو آن آتش که دود خویش داغ حسرتش دارد نگردید از ضعیفی سایهٔ من زیر دست من

4 به نظم عافیت در فتنه‌زار کشور هستی لب و چشمی‌ست‌ گر مقدور باشد بند و بست من

5 به تحقیق عدم افتادم و در خود نظر کردم گرفت آیینه نیز از امتیاز نیست هست من

6 به هر جا پا بیفشردم ز وحشت صرفه‌ کم بردم نگین نقشم‌،‌ گشاد بال و پر دارد نشست من

7 به رنگ غنچه لبریز بهار آفتم بیدل نفس‌ گر می‌کشم می‌آید آواز شکست من

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر