-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز شوخی تا قدح میگیرد آن بیدار مست من به چینی خانهٔ افلاک میخندد شکست من
2 خیالش نقش امکان محو کرد از صفحهٔ شوقم به صورت پی نبرد آیینهٔ معنیپرست من
3 چو آن آتش که دود خویش داغ حسرتش دارد نگردید از ضعیفی سایهٔ من زیر دست من
4 به نظم عافیت در فتنهزار کشور هستی لب و چشمیست گر مقدور باشد بند و بست من
5 به تحقیق عدم افتادم و در خود نظر کردم گرفت آیینه نیز از امتیاز نیست هست من
6 به هر جا پا بیفشردم ز وحشت صرفه کم بردم نگین نقشم، گشاد بال و پر دارد نشست من
7 به رنگ غنچه لبریز بهار آفتم بیدل نفس گر میکشم میآید آواز شکست من