ز آه گرمی آتش زنم سراپا را از کلیم غزل 35

ز آه گرمی آتش زنم سراپا را

1 ز آه گرمی آتش زنم سراپا را ز یک فتیله کنم داغ جمله اعضا را

2 حدیث بحر فراموش شد که دور از تو ز بس گریسته ام آب برده دریا را

3 ز آه گرم من آتش بخانه افتاده است بکوی عشق کنون گرم می کنم جا را

4 گشاده روئی ساحل بکار ما نیاد سرشک برد بساحل سفینه ما را

5 اگر ببادیه گردی نمی روم، چه عجب جنون من نشناسد زشهر صحرا را

6 دلم گرفت ازین خلق، خضر راهی کو کزو نشان طلبم آشیان عنقا را

7 کلیم هر سر مویت فتیله داغیست ز بسکه سوز درون گرم کرده اعضا را

عکس نوشته
کامنت
comment