1 ز خمار عضو عضوم به شکسته خار ماند نفس از خرابی دل به کف غبار ماند
2 سر زندگی ندارد چه شکفتگی فزاید ز خمار خنده ما به گل مزار ماند
3 نه همین پیاله ما شب جمعه بینوا شد نه به دیده خواب گنجد نه به دل قرار ماند
1 کسی طی می تواند کرد راه ای بیابان را که پای شوق او از سبزه نشناسد مغیلان را
2 به جایی می رسد پاکیزه گوهر گرچه در اول صدف زندان نماید قطره باران نیسان را
1 بحر عشق است و وفا گوهر پاک است اینجا کشتی چاره گران سینه چاک است اینجا
2 سیر بازار وفا محشر ارباب دل است عالم تفرقه یک دامن پاک است اینجا
1 فسونی خوانده چشمت شیشهها را که نرگسدان کند اندیشهها را
2 خدایا وحشیان را رام ما کن نخستین این تغافلپیشهها را