- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز مرغ خانگی بازی برآشفت بمرغ خانگی آنگه چنین گفت
2 که مَردُم داردت تیمارخانه دمی نگذاردت بی آب و دانه
3 نگه میدارد از اعدات پیوست که تابر تو نیابد دشمنی دست
4 تو پیوسته ز مردم میگریزی چنین بد عهد از بهر چه چیزی
5 وفای تست مردم را همیشه ترا جز بیوفائی نیست پیشه
6 نیامیزی تو با مردم زمانی چو تو نشنیدهام نامهربانی
7 مرا باری اگر مردم بصد بار ز پیش خویش بفرستد بصد کار
8 درآیم عهد ایشان را بپرواز بزودی هم بر ایشان رسم باز
9 وفایی نیست مرغ خانگی را که پیشه میکند بیگانگی را
10 چو مرغ خانگی بشنید این راز جواب باز داد اندر زمان باز
11 که ای بی دانش بی قدر و مقدار نه بینی باز کُشته سر نگون سار
12 ولی صد مرغ بینی سر بریده به پای آویخته سینه دریده
13 وفای آدمی گر این چنینست ازان بیزار گشتم این یقینست
14 چنین عهد و وفا را در زمانه چه بهتر، خاک بر سر جاودانه
15 چه گر این ساعتم میپرورد لیک برای کشتنم میپرورد نیک
16 تو گر این را وفا دانی جفا بِه بسی کفر از چنین مهر و وفا به
17 ز دیری گه ترا ای چرخ گردان روانست آسیا برخون مردان
18 شگفتا کارِ تو ای چرخ ناساز که در خاک افکنی پروردهٔ ناز
19 جهانا حاصل پروردن ما چه خواهد بود جز خون خوردن ما
20 کس از خون خوردن تو نیست آگاه که پنهان میکنی در خاک و در چاه
21 جهانا چون حیات تو مماتست وفا ازتو طمع کردن وفاتست
22 جفات اوّل مرا در شور انداخت وفات آخر مرا در گور انداخت
23 نمیدانم که تا این بی در وبام برای چیست گردان بام تا شام
24 عجایب نامهٔ این هفت پرگار مرا در خون بگردانید صد بار
25 ز سر تا پای رفتم هر زمان من نمیدانم سراپای جهان من
26 چو گوئی بی سر و بی پای ازانم که سر از پای و پای از سر ندانم
27 چو جان اینجا نفس از خود نهان زد چگونه لاف دانش میتوان زد