ز هدهدان از جلال الدین محمد مولوی غزل 1281

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

ز هدهدان تفکر چو دررسید نشانش

1 ز هدهدان تفکر چو دررسید نشانش مراست ملک سلیمان چو نقد گشت عیانش

2 پری و دیو نداند ز تختگاه بلندش که تخت او نظرست و بصیرتست جهانش

3 زبان جمله مرغان بداند او به بصیرت که هیچ مرغ نداند به وهم خویش زبانش

4 نشان سکه او بین به هر درست که نقدست ولیک نقد نیابی که بو بری سوی کانش

5 مگر که حلقه رندان بی‌نشان تو ببینی که عشق پیش درآید درآورد به میانش

6 ز تیر او بود آن دل که برپرید از آن سو وگر نه کیست ز مردان که او کشید کمانش

7 کسی که خورد شرابش ز دست ساقی عشقش همان شراب مقدم تو پر کن و برسانش

8 از آنک هیچ شرابی خمار او ننشاند دغل میار تو ساقی مده از این و از آنش

9 ز شمس مفخر تبریز باده گشت وظیفه چگونه بنده نباشد به هر دمی دل و جانش

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر