- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را
2 علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را
3 گرت پروای غمگینان نخواهد بود و مسکینان نبایستی نمود اول به ما آن روی زیبا را
4 چو بنمودی و بربودی ثبات از عقل و صبر از دل بباید چارهای کردن کنون آن ناشکیبا را
5 مرا سودای بترویان نبودی پیش ازین در سر ولیکن تا تو را دیدم گزیدم راه سودا را
6 مراد ما وصال تست از دنیا و از عقبی وگرنه بیشما قدری ندارد دین و دنیا را
7 چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت که از دوری برآید از دلم آهی بسوزد هفت دریا را
8 بیا تا یک زمان امروز خوش باشیم در خلوت که در عالم نمیداند کسی احوال فردا را
9 سخن شیرین همی گویی به رغم دشمنان سعدی ولی بیمار استسقا چه داند ذوق حلوا را؟