-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شد ز حد هین باز گرد ای یار گرد روستایی خواجه را بین خانه برد
2 قصهٔ اهل سبا یک گوشه نه آن بگو کان خواجه چون آمد به ده
3 روستایی در تملق شیوه کرد تا که حزم خواجه را کالیوه کرد
4 از پیام اندر پیام او خیره شد تا زلال حزم خواجه تیره شد
5 هم ازینجا کودکانش در پسند نرتع و نلعب بشادی میزدند
6 همچو یوسف کش ز تقدیر عجب نرتع و نلعب ببرد از ظل اَب
7 آن نه بازی بلک جانبازیست آن حیله و مکر و دغاسازیست آن
8 هرچه از یارت جدا اندازد آن مشنو آن را کان زیان دارد زیان
9 گر بود آن سود صد در صد مگیر بهر زر مگسل ز گنجور ای فقیر
10 این شنو که چند یزدان زجر کرد گفت اصحاب نبی را گرم و سرد
11 زانک بر بانگ دهل در سال تنگ جمعه را کردند باطل بی درنگ
12 تا نباید دیگران ارزان خرند زان جلب صرفه ز ما ایشان برند
13 ماند پیغامبر بخلوت در نماز با دو سه درویش ثابت پر نیاز
14 گفت طبل و لهو و بازرگانیی چونتان ببرید از ربانیی
15 قد فضضتم نحو قمح هائما ثم خلیتم نبیا قائما
16 بهر گندم تخم باطل کاشتید و آن رسول حق را بگذاشتید
17 صحبت او خیر من لهوست و مال بین کرا بگذاشتی چشمی بمال
18 خود نشد حرص شما را این یقین که منم رزاق و خیر الرازقین
19 آنک گندم را ز خود روزی دهد کی توکلهات را ضایع نهد
20 از پی گندم جدا گشتی از آن که فرستادست گندم ز آسمان