- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز گلزار «خلیل » خلت آیین که از وی دیده خلقی است روشن
2 عجب زیبا گلی دست اجل چید که از جان هزاران خاست شیون!
3 نهال نورسی شد کنده زین باغ که از وی جامه ها شد چاک برتن
4 دری رفتش ز دامان عطوفت کزو درها ز چشم آمد بدامن
5 چه سان دید این مصیبت چشم پاکش؟ که نبود گوش را تاب شنیدن!
6 از این طاقت گداز آتش الهی بدل سازش چراغ صبر روشن
7 خلیل آسا، برو از لطف یارب بکن این آتش بود الکن
8 خرد تاریخ آن میخواست گوید ولی زین غم زبانش جانسوز گلشن
9 خرد تاریخ آن میخواست گوید ولی زین غم زبانش بود الکن
10 که خود گفت آن محیط فضل و دانش «ز دیده رفته نور دیده من »
11 بود تا رفتگان را خاک، یارب نگیرد گرد اندوهیش دامن
12 بود تا چرخ بر جا، چرخ دانش بمهر رای او بادا مزین