ز حرف دوست اگر کار من از اسیر شهرستانی غزل 314

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

ز حرف دوست اگر کار من نرفت از دست

1 ز حرف دوست اگر کار من نرفت از دست ز دست رفتم و دست سخن نرفت از دست

2 گل بهار وفا ساخت زخم تیشه خویش به حیرتم که چرا کوهکن نرفت از دست

3 ثبات کامل دیر وفای کو این است غبار شد صنم و برهمن نرفت از دست

4 شراب عشق بتان را کباب می بایست کسی زبیم جگر سوختن نرفت از دست

5 حسنا نبسته مگر گل تعجبی دارم که دید دشمن و رنگ چمن نرفت از دست

6 خیال گرد رهت گرد در چمن شده است اسیر از سمن و یاسمن نرفت از دست

عکس نوشته
کامنت
comment