-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز حرف دوست اگر کار من نرفت از دست ز دست رفتم و دست سخن نرفت از دست
2 گل بهار وفا ساخت زخم تیشه خویش به حیرتم که چرا کوهکن نرفت از دست
3 ثبات کامل دیر وفای کو این است غبار شد صنم و برهمن نرفت از دست
4 شراب عشق بتان را کباب می بایست کسی زبیم جگر سوختن نرفت از دست
5 حسنا نبسته مگر گل تعجبی دارم که دید دشمن و رنگ چمن نرفت از دست
6 خیال گرد رهت گرد در چمن شده است اسیر از سمن و یاسمن نرفت از دست