ز تازه شاخ گلی خانه ام گلستان بود از کلیم غزل 389

کلیم

کلیم

کلیم

ز تازه شاخ گلی خانه ام گلستان بود

1 ز تازه شاخ گلی خانه ام گلستان بود گل بهار امیدم بجیب و دامان بود

2 بجام آتش حسرت ز دود می ننشست بخانه خس و خاشاک برق مهمان بود

3 ز چاک پیرهنش سیر گلستان کردم هزار رنگ گل بوسه در گریبان بود

4 بکف پیاله، بسر باده، حرف بوسه بلب ز روزگار بسی کار ما بسامان بود

5 درازدستی ما عاقبت چه گلها چید زگلشنی که ز شبنم گلش گریزان بود

6 هزار قافله آرزوی لب تشنه مقام کرده بدور چه زنخدان بود

7 هلاک آن شب قدرم که چشم بخت آنجا مجال خواب نمی یافت بسکه حیران بود

8 کلیم تشنه که لب را ز گریه تر می کرد ز بختمندی میراب آبحیوان بود

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر