- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز اقلیم حقیقت تا طبیعت رخت بر بستم چنان سرگشتگی دیدم که گم شد رشته از دستم
2 به زندان تن و بند زن و فرزند افتادم به آرامی نخفتم شب، به روز آسوده ننشستم
3 شدم آواره از گلزار وحدت با دلی پر خون چه گویم از که بگسستم ندانم با که پیوستم
4 نه هشیارم که یابم بهره ای از صحبت شیرین نه از شور شراب عشق، لیلای ازل مستم
5 منم طوطی و با زاغ و زغن در یک قفس رفتم منم دستان ولیکن با غراب البین همدستم
6 همای عرش پیما بودم و از طالع وارون کنون همراز باز آز در این منزل پستم
7 نگارا گر پر و بال مرا خستیّ و بشکستی ولی عهد مودت را من بشکسته نشکستم
8 چه دریای غمت دیدم وداع جسم و جان گفتم چه جویای لبت گشتم ز جوی زندگی جستم
9 نگارا مفتقر را نیست کن چندانکه بتوانی بجرم آنکه پندارد که من با هستیت هستم