1 ای ز بزم تو با لطایف خلق پیشه ی گوش و دل شکر رفتن
2 از پی گوش و گردن مدحت عقل شاگرد من بدر سفتن
3 بنده بر در بماند فرمان چیست سخنی باز میتوان گفتن
4 نه چنان لنگری است کز سبکیش همچو دریا بباید آشفتن
5 گر بخدمت رسد بجای آرد شرط کم گفتن و سبک خفتن
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 دوش چو برد آفتاب دست به تیغ یمان کرد سحر ترکتاز بر سپه زنگیان
2 چرخ ربیعی لباس خواست که در سر کشد بافته بود آفتاب چادر زرد خزان
1 چو رفت شاه کواکب ببار گاه حمل هزار نقش بر آورد کار گاه عمل
2 محاسبان صبا باز خامه جعد کنند گشند بر رخ تقویم بوستان جدول
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به