ابوالقاسم فردوسی

ابوالقاسم فردوسی

ابوالقاسم فردوسی
ابوالقاسم فردوسی

سواری ز قنوج از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 40

شاهنامه 40 ام از 778 پادشاهی بهرام گور

سواری ز قنوج تازان برفت

🌙 حالت شب
شماره بیت
اندازه متن
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • 13
  • 14
  • 15
  • 16
  • 17
  • 18
  • 19
  • 20
  • 21
  • 22
  • 23
  • 24
  • 25
  • 26
  • 27
  • 28
  • 29
  • 30
  • 31
  • 32
  • 33
  • 34
  • 35
  • 36
  • 37
  • 38
  • 39
  • 40
  • 41
  • 42
  • 43
  • 44
  • 45

1 سواری ز قنوج تازان برفت به آگاهی رفتن شاه تفت

2 که برزوی و ایرانیان رفته‌اند همان دختر شاه را برده‌اند

3 شنید این سخن شنگل از نیک‌خواه چو آتش بیامد ز نخچیرگاه

4 همه لشکر خویش را برنشاند پس شاه بهرام لشکر براند

5 بدین‌گونه تا پیش دریا رسید سپینود و بهرام یل را بدید

6 غمی گشت و بگذاشت دریا به خشم ازان سوی دریا چو بر کرد چشم

7 بدیدش سپینود و بهرام را مران مرد بی‌باک خودکام را

8 به دختر چنین گفت کای بدنژاد که چون تو ز تخم بزرگان مباد

9 تو با این فریبنده مرد دلیر ز دریا گذشتی به کردار شیر

10 که بی‌آگهی من به ایران شوی ز مینوی خرم به ویران شوی

11 ببینی کنون زخم ژوپین من چو ناگاه رفتی ز بالین من

12 بدو گفت بهرام کای بدنشان چرا تاختی باره چون بیهشان

13 مرا آزمودی گه کارزار چنانم که با باده و میگسار

14 تو دانی که از هندوان صدهزار بود پیش من کمتر از یک سوار

15 چو من باشم و نامور یار سی زره‌دار با خنجر پارسی

16 پر از خون کنم کشور هندوان نمانم که باشد کسی با روان

17 بدانست شنگل که او راست گفت دلیری و گردی نشاید نهفت

18 بدو گفت شنگل که فرزند را بیفگندم و خویش و پیوند را

19 ز دیده گرامی‌ترت داشتم به سر بر همی افسرت داشتم

20 ترا دادم آن را که خود خواستی مرا راستی بد ترا کاستی

21 جفا برگزیدی به جای وفا وفا را جفا کی پسندی سزا

22 چه گویم تراکانک فرزند بود به اندیشهٔ من خردمند بود

23 کنون چون دلاور سواری شدست گمانم که او شهریاری شدست

24 دل پارسی باوفا کی بود چو آری کند رای او نی بود

25 چنان بچهٔ شیر بودی درست که از خون دل دایگانش بشست

26 چو دندان برآورد و شد تیز چنگ به پروردگار آمدش رای جنگ

27 بدو گفت بهرام چون دانیم بداندیش و بدساز چون خوانیم

28 به رفتن نباشد مرا سرزنش نخواهی مرا بددل و بدکنش

29 شهنشاه ایران و توران منم سپهدار و پشت دلیران منم

30 ازین پس سزای تو نیکی کنم سر بدسگالت ز تن برکنم

31 به ایران به جای پدر دارمت هم از باژ کشور نیازارمت

32 همان دخترت شمع خاور بود سر بانوان را چو افسر بود

33 ز گفتار او ماند شنگل شگفت ز سر شارهٔ هندوی برگرفت

34 بزد اسپ وز پیش چندان سپاه بیامد به پوزش به نزدیک شاه

35 شهنشاه را شاد در بر گرفت وزان گفتها پوزش اندر گرفت

36 به دیدار بهرام شد شادکام بیاراست خوان و بیاورد جام

37 برآورد بهرام راز از نهفت سخنهای ایرانیان باز گفت

38 که کردار چون بود و اندیشه چون که بودم بدین داستان رهنمون

39 می چند خوردند و برخاستند زبان را به پوزش بیاراستند

40 دو شاه دلارای یزدان‌پرست وفا را بسودند بر دست دست

41 کزین پس دل از راستی نشکنیم همی بیخ کژی ز بن برکنیم

42 وفادار باشیم تا جاودان سخن بشنویم از لب بخردان

43 سپینود را نیز پدرود کرد بر خویش تار و برش پود کرد

44 سبک پشت بر یکدگر گاشتند دل کینه بر جای بگذاشتند

45 یکی سوی خشک و یکی سوی آب برفتند شادان‌دل و پرشتاب

شعر قالب : شاهنامه سبک : خراسانی
عکس نوشته
کامنت

سوالات متداول درباره شعر سواری ز قنوج تازان برفت

شاعر شعر سواری ز قنوج تازان برفت چه کسی است ؟

شاعر شعر سواری ز قنوج تازان برفت ابوالقاسم فردوسی می باشد.

شعر سواری ز قنوج تازان برفت در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 3 سروده شده است.

قالب شعر سواری ز قنوج تازان برفت چیست ؟

قالب شعر سواری ز قنوج تازان برفت شاهنامه است

سبک شعر سواری ز قنوج تازان برفت چیست ؟

سبک شعر سواری ز قنوج تازان برفت سبک خراسانی است

مضمون اصلی شعر سواری ز قنوج تازان برفت چیست؟

این شعر در دسته‌بندی پندآموز, شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, غمگین, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن پندآموز, شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, غمگین, می‌نوشی است.
ابوالقاسم فردوسی

سواری ز قنوج از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 40

شاهنامه 40 ام از 778 پادشاهی بهرام گور
بنر