ز شهر دوست می‌آیم پیام از نظیری نیشابوری غزل 8

نظیری نیشابوری

آثار نظیری نیشابوری

نظیری نیشابوری

ز شهر دوست می‌آیم پیام عشق بر لب‌ها

1 ز شهر دوست می‌آیم پیام عشق بر لب‌ها به تلقینی کنم آزاد طفلان را ز مکتب‌ها

2 بگو منصور از زندان اناالحق گو برون آید که دین عشق ظاهر گشت و باطل ساخت مذهب‌ها

3 چو من هرکسی طبیبی دارد از زحمت چه غم دارد که آهی گر کشم بر کوه و صحرا افکنم تب‌ها

4 سحرگه خسته و رنجور از خلوت برون آیم چو پروانه که از صحبت برآید آخر شب‌ها

5 ز دست او جراحت‌های زهرآلوده بنمایم به زخم ناصحان سوزن زنند از نیش عقرب‌ها

6 دل شب داشت دردی از کدورت‌های حرمانم به سوی آسمان دیدم فرو بارید کوکب‌ها

7 به محض التفاتی زنده دارد آفرینش را اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالب‌ها

8 ز بیدادی که بر دل شد نکردم ضبط خود ز اول کنون کاتش همی‌بارد پشیمانم ز یارب‌ها

9 «نظیری» پر گشا تا دیده دل در گشایندت که از تنگی عالم تنگ می‌گردند مشرب‌ها

عکس نوشته
کامنت
comment