دیده را کردی سفید از انتظار ما مپرس از کلیم غزل 401

کلیم

کلیم

کلیم

دیده را کردی سفید از انتظار ما مپرس

1 دیده را کردی سفید از انتظار ما مپرس صبح ما را دیدی از شبهای تار ما مپرس

2 آنچه می افتد بدام ما بغیر از رخنه نیست طالع رم کرده بنگر از شکار ما مپرس

3 دین و دنیا باز و عالم سوز و سامان دشمنیم زهره را می بازی از خصل قمار ما مپرس

4 خوارتر از شیشه خالی ببزم باده ایم عزتی گر بود رفت از اعتبار ما مپرس

5 ما نمی گوئیم کز هر کس چها برداشتیم بردباریها ببین اما ز بار ما مپرس

6 ما نه از رستای عقلیم و نه از شهر جنون بیوطن چون گردبادیم از دیار ما مپرس

7 می دهد طغیان اشک ما خبر از شور عشق گل بدامن بنگر و از خار خار ما مپرس

8 با وجود خاک پایش توتیا دیدن نداشت از عرق ریزی چشم شرمسار ما مپرس

9 با گلشن گر زینت رنگست از بو مفلس است ای کلیم از برگ و سامان بهار ما مپرس

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر