1 ای دیدهٔ روشن سنایی ز غمت تاریک شد این دو روشنایی ز غمت
2 با این همه یک ساعت و یک لحظه مباد این جان و دل مرا جدایی ز غمت
1 هر کرا درد بی نهایت نیست عشق را پس برو عنایت نیست
2 عشق شاهیست پا به تخت ازل جز بدو مرد را ولایت نیست
1 معشوق مرا ره قلندر زد زان راه به جانم آتش اندر زد
2 گه رفت ره صلاح دین داری گه راه مقامران لنگر زد
1 زینهاد این یادگار از دست رفت در غم تو روزگار از دست رفت
2 چون مرا دل بود با او برقرار دل شد و با دل قرار از دست رفت