- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از پیش دیده رفتی و نقش از نظر نرفت جان را خیال روی تو از دل به در نرفت
2 این آتش فراق، که بر میرود به سر از دیگ سینه در عجبم کو به سر نرفت!
3 آخر که دید روی تو، ای مشتری لقا کش در غم تو ناله به عیوق در نرفت
4 دوشم چه دود دل که ازین سینه برنخاست؟ و امشب چه اشک خون که ازین چشم تر نرفت؟
5 پیغام ما کجا رسد آنجا؟ که نزد تو باد صبا نیامد و مرغ بپر نرفت
6 این جا که چشم ماست به جز سیم اشک نیست وآنجا که گوش تست به جز ذکر زر نرفت
7 شد مست و بیخبر دل ازین باده و هنوز این جا خبر نیامد و آنجا خبر نرفت
8 گفتی که: اوحدی به فریبی چرا بماند؟ پیش تو آمد او، که بجای دگر نرفت