1 ای داده روی خوب تو از حسن داد دیده ایزد ز آفرین فراوانت آفریده
2 چون ذره در هوای تو خورشید آسمانی بسیار در فراز و نشیب جهان دویده
3 گل در میان باغ به دست نسیم صد پی از یاد چهرهٔ تو به خود جامه بر دریده
4 بیرنگ و سرمه خم ابروی عنبرینت صد باره چهرهٔ نقاش چین بریده
5 بالای چو بید و رخ چو یاسمینت خار خلاف در جگر سرو و گل خلیده
6 بر عارضت نشان عرق در بهار گویی از شبنمت قطره به گلبرگ چکیده
7 ترکان چشم شوخ ترا ساحران غمزه در طاق ابروان تو سرمست خوابنیده
8 از گلبن رخ تو دل حیران گشتهٔ من صد نوک خار خورده، یک برگ گل نچیده
9 پیش نگار بسته سرانگشت بر خضابت مرد نگارگر انگشتها گزیده
10 دندان عاشقان به زنخدان سادهٔ تو ای کاج! میرسید، که سیبست بس رسیده
11 دانی که: چند محنت و رنج و بلا کشیدم؟ زان چشم شوخ ساحر ترکانه کشیده
12 حال دلی که گفتن آن ناگزیر باشد من گفته بارها و تو یک بار ناشنیده
13 بر بندگان خویش نگاهی بکن به رحمت ای اوحدیت بنده و آن بنده زر خریده