بر دیده ره خیال بستی از خاقانی شروانی غزل 342

خاقانی شروانی

آثار خاقانی شروانی

خاقانی شروانی

بر دیده ره خیال بستی

1 بر دیده ره خیال بستی در سینه به جای جان نشستی

2 وز غیرت آنکه دم برآرم در کام دلم نفس شکستی

3 مرهم به قیامت است آن را کامروز به تیر غمزه خستی

4 تا خون نگشادم از رگ جان تب‌های نیاز من نبستی

5 از چاه غمم برآوریدی در نیمهٔ ره رسن گسستی

6 دیوانه کنی و پس گریزی هشیار نه‌ای مگر که مستی

7 گر وصل توام دهد بلندی هجران تو آردم به پستی

8 تو پای طرب فراخ می نه ما و غم عشق و تنگ‌دستی

9 نگذاری اگر چنین که هستم و امانمت آنچنان که هستی

10 خاقانی را نشایی ایراک خود بینی و خویشتن پرستی

عکس نوشته
کامنت
comment