-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بر دیده ره خیال بستی در سینه به جای جان نشستی
2 وز غیرت آنکه دم برآرم در کام دلم نفس شکستی
3 مرهم به قیامت است آن را کامروز به تیر غمزه خستی
4 تا خون نگشادم از رگ جان تبهای نیاز من نبستی
5 از چاه غمم برآوریدی در نیمهٔ ره رسن گسستی
6 دیوانه کنی و پس گریزی هشیار نهای مگر که مستی
7 گر وصل توام دهد بلندی هجران تو آردم به پستی
8 تو پای طرب فراخ می نه ما و غم عشق و تنگدستی
9 نگذاری اگر چنین که هستم و امانمت آنچنان که هستی
10 خاقانی را نشایی ایراک خود بینی و خویشتن پرستی