1 داری همه شب دیده بیدار ای شمع وز سوز جگر چشم گهربار ای شمع
2 می سوزی و می گذاری و می گریی گویا که چو من جدایی از یار ای شمع
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 سحر که عامل دین را فزود رونق کار فکند بیم هوا لرزه در تن اشجار
2 مگو جمیله مهرست در کنار زمین مگو سفیدی برفست بر سر کهسار
1 یا من علت بتربته رتبه النجف تو در شاهواری و خاک نجف صدف
2 بدرالدجا تویی ز طلوع و غروب تو بطحا گرفته نور نجف یافته شرف
1 بسان چنگ بصد پرده می نهفتم راز فغان که ناله بی اختیار شد غماز
2 مرا چو نی غم غربت به ناله می آرد کجاست همدم و غمخواری غریب نواز
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **