-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای مرا کرده مشوّش زلفت وی ز گل ساخته مفرش زلفت
2 تا که در خسته دل ما پیوست نیست خالی ز کشاکش زلفت
3 شد ز بیماری چشمت آگاه هست از آن روی بر آتش زلفت
4 روز خوش را دل من شب خوش کرد تا که او راست شب خوش زلفت
5 نور خورشید نهان شد چو فکند سایه یی بر رخ مه وش زلفت
6 آن چه خطّست که گویی که بمشک سیم را کرد منقش زلفت
7 گفتم ان زلف بگیرم یک شب گشت از اندیشه مشوّش زلفت
8 گرز حال دل من می پرسی آنک آنک سوی خودکشی زلفت