شوق ره گم کرده‌ای از از اسیر شهرستانی غزل 550

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شوق ره گم کرده‌ای از وادیِ دل می‌رسد

1 شوق ره گم کرده‌ای از وادیِ دل می‌رسد گرچه پُر آواره است آخر به منزل می‌رسد

2 کشتی موجم ز دریا بسته‌ام بار سرشک گر بود همراهی طوفان به ساحل می‌رسد

3 پیرو دل گشته‌ام جایی که مقصد گمره است می‌رود از راه صد جا تا به منزل می‌رسد

4 گرم می‌جوشد به من خون شهیدی هر طرف مژده بی‌رحمیم از کوی قاتل می‌رسد

5 دیده گلزار تماشا سینه لبریز وفا کی به ناز آن دلبر شیرین‌شمایل می‌رسد

عکس نوشته
کامنت
comment