1 ای در ما را زده شمع سرایی درآ خانه دل آن توست خانه خدایی درآ
2 خانه ز تو تافتهست روشنیی یافتهست ای دل و جان جای تو ای تو کجایی درآ
3 ای صنم خانگی مایه دیوانگی ای همه خوبی تو را پس تو کرایی درآ
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ببین ذرات روحانی که شد تابان از این صحرا ببین این بحر و کشتیها که بر هم میزنند این جا
2 ببین عذرا و وامق را در آن آتش خلایق را ببین معشوق و عاشق را ببین آن شاه و آن طغرا
1 عطارد مشتری باید متاع آسمانی را مهی مریخ چشم ارزد چراغ آن جهانی را
2 چو چشمی مقترن گردد بدان غیبی چراغ جان ببیند بیقرینه او قرینان نهانی را
1 بگریز ای میر اجل از ننگ ما از ننگ ما زیرا نمیدانی شدن همرنگ ما همرنگ ما
2 از حملههای جند او وز زخمهای تند او سالم نماند یک رگت بر چنگ ما بر چنگ ما
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به