- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تبم دادی،نمیپرسی که: ای بیمار من چونی؟ دلت چونست در عشق و تو با تیمار من چونی؟
2 به روز روشن از هجر تو من بس تیره حالم، تو شب تیره ز دست نالهای زار من چونی؟
3 بکار دیگران نیکو میان بستی، شنیدم من ببینم تا: چو کار افتد مرا در کار من چونی؟
4 ز مهمان خیالت هر شبی صد عذر میخواهم که: با تقصیرهای دیدهٔ بیدار من چونی؟
5 بیازردی که من گفتم: بده زان لب یکی بوسه من این بسیار خواهم گفت، با آزار من چونی
6 ز دست هندوی زلفت نمییارم که چشمت را بپرسم یکزمان، کای ترک مردمخوار من چونی؟
7 دلم بردی، نمگویی که: خود چون زندهای بیدل غمت خوردم، نمیپرسی که: ای غم خوار من، چو نی
8 گرم در صد بلا بینی مپرس از هیچ، سهلست آن چو پرسی این بپرس از من که: بیدیدار من چونی؟
9 منت پار آشنا بودم، عجب کامسال خود روزی نپرسیدی ز من: کای آشنای پار من، چونی؟
10 سرم بر آستان خویش میبینی، نمیگویی که: ای بر آستان کم ز خاک خوار من، چونی؟
11 مرو با هر بدآموزی، بترس از آه دلسوزی بپرس از اوحدی روزی که ای بیمار من، چونی؟