1 گهی پردهسوزی، گهی پردهداری تو سر خزانی، تو جان بهاری
2 خزان و بهار از تو شد تلخ و شیرین توی قهر و لطفش، بیا تا چه داری
3 بهاران بیاید، ببخشی سعادت خزان چون بیاید، سعادت بکاری
4 ز گلها که روید بهارت ز دلها به پیش افکند گل سر، از شرمساری
5 گرین گل ازان گل یکی لطف بردی نکردی یکی خار در باغ خاری
6 همه پادشاهان، شکاری بجویند توی که به جانت بجوید شکاری
7 شکاران به پیشت، گلوها کشیده که جان بخش ما را، سزد جان سپاری
8 قراری گرفته، غم عشق در دل قرار غم الحق دهد بیقراری
9 دلا معنی بیقراری بگویم بنه گوش، یارانه بشنو، که یاری
10 فدیت لمولی به افتخاری بطیالاجابة، سریعالفرار
11 و منذ سبانی هواه، ترانی اموت و احیی، بغیر اختیاری
12 اموت بهجر، و احیی بوصل فهذاک سکری، وذاک خماری
13 عجبت بانی اذرب بشمس اذا غاب عنی زمانالتواری
14 اذا غاب غبنا، و ان عادَ عُدنا کذا عادةالشمس فوقالذراری
15 بمائین یحیی، بحس و عقل فذوا الحس راکد، وذوا العقل جاری
16 فماالعقل، الا طلاب المواقب و ماالحس الاخداع العواری
17 فذو العقل یبصر هداه و یخضع و ذوالحس یبصر هواه یماری
18 گهی آفتابی ز بالا بتابی گهی ابرواری چو گوهر بباری
19 زمین گوهرت را به جای چراغی نهد پیش مهمان به شبهای تاری
20 ز من چون روی تو ز من رود هم برم چون بیایی، مرا هم بیاری
دیدگاهها **