- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای رخ نورپاش تو پیشه گرفته دلبری رونق آفتاب شد زان رخ همچو مشتری
2 ماهی و چون عیان شوی شمع هزار مجلسی سروی و چون روان شوی شور هزار لشکری
3 طرهٔ تو به رغم من چون شب من به تیرگی کیسهٔ من ز ناز تو چون لب تو به لاغری
4 گرچه سپید کاری است از همه روی کار تو رو که قیامتی است هم زلف تو در سیهگری
5 از سرشک سوختم ز آن همه سوزم از درون با همه آب ساختی ز آن همه آبی از تری
6 هم شکری تو هم نمک با تو چه نسبت آب را چند به رغم دوستان دشمن خویش پروری
7 ابر زیان کار توست، ابر مکن دو چشم من کفت آن به تو رسد زآنکه به چشم من دری
8 اشک مرا چو روی خود دار عزیز اگر تو را در خورد آب و افتاب از پی ساز گازری
9 کنت تعاف نظرة من لحظات مقلتی لست تخاف جمرة من ز فرات خاطری
10 سینهٔ خاقنی اگر پاک بشوئی از عنا پیش خدایگان تو را بیش کند ثناگری