1 ای دوست ز نوک خامه مشک آوردی وز ابر مژه سیل سرشک آوردی
2 در عشق گمانم که ترا ضعف دلی است زین است که تحفه بیدمشک آوردی
1 چو در خواب شد دیده پاسبانها نوای درای آمد از کاروانها
2 به محمل گزیدند جا خوبرویان به تنها دمیدند گفتی روانها
1 در این زمانه که یکسر جهانیان خرسند ز چیست ملت اسلام گشته خوار و نژند
2 جهانیان همه گشتند انجمن وین قوم اگر خود انجمنی داشتند بپراکند
1 دی در هوای صحبت یاران غمگسار زی بوستان شدم بتماشای لاله زار
2 دیدم گل و بنفشه و نسرین و یاسمن پژمرده و نگون و پریشان و سوگوار