رفتی ز چشم و ماند به‌جا از قصاب کاشانی غزل 277

قصاب کاشانی

آثار قصاب کاشانی

قصاب کاشانی

رفتی ز چشم و ماند به‌جا ماجرای تو

1 رفتی ز چشم و ماند به‌جا ماجرای تو خالی است در دو دیده‌ام ای دوست جای تو

2 گویی که روشناییم از دیده رفته است تا گریه شسته از نظرم خاک پای تو

3 خاکم به سر که از دل و جان در وجود من چیزی نمانده است که سازم فدای تو

4 بسیار گشته‌ام به گلستان ندیده‌ام یک برگ گل به شوخی رنگ قبای تو

5 باید برونش از قفس سینه کرد زود مرغ دلی که پر نزند در هوای تو

6 پنهان مکن ز آینه رخسار خویش را چندان که کسب نور کند از صفای تو

7 بگشا دری ز لطف که قصاب دیده را کرده است حلقه در دولت‌سرای تو

عکس نوشته
کامنت
comment