- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رفتی و نام تو ز زبانم نمی رود واندیشه تو از دل و جانم نمی رود
2 گر چه حدیث وصل تو کاری نه حد ماست الا بدین حدیث زبانم نمی رود
3 تو شاهدی نه غایب ازیرا خیال تو از پیش خاطر نگرانم نمی رود
4 گریم ز درد عشق و نگویم که حال چیست کین عذر بیش با همگانم نمی رود
5 خونی روانه کرده ام از دیده وین عجب کز حوض قالب آب روانم نمی رود
6 چندان چو سگ بکوی تو در خفته ام که هیچ از خاک درگه تو نشانم نمی رود
7 ذکر لب تو کرده ام ای دوست سالها هرگز حلاوتش ز دهانم نمی رود
8 از مشرب وصال خود این جان تشنه را آبی بده که دست بنانم نمی رود
9 دانم یقین که ماه رخی قاتل منست جز بر تو این نگار گمانم نمی رود
10 آبم روان ز دیده و خوابم شده ز چشم اینم همی نیاید و آنم نمی رود
11 از سیف رفت صبر و دل و هردم اندهی ناخوانده آید و چو برانم نمی رود