1 ای داده تو را دست سپهر و دل دهر از بخت تو را تخت و هم از دولت بهر
2 مهر تو کند به لطف و کین تو به قهر از شوره گل، از غوره مل، از شکر زهر
1 ای آتشِ سودایِ تو خون کرده جگرها بر باد شده در سرِ سودایِ تو سرها
2 در گلشنِ امّید به شاخِ شجرِ من گلها نشکفتند و برآمد نه ثمرها
1 حاشا که مرا جز تو در دیده کسی باشد یا جز غم عشق تو در دل هوسی باشد
2 کس چون تو نشان ندهد در کل جهان لیکن چون این دل هر جائی هر جای بسی باشد
1 دل پیش خیال تو صد دیده برافشاند در پای تو هر ساعت جانی دگر افشاند
2 لعلت به شکرخنده بر کار کسی خندد کو وقت نثار تو بر تو شکر افشاند