- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو بدیدی که: ز غشقت به چه شکل و به چه سانم نپسندم که: فریبی به فسون و به فسانم
2 مکن از غصه زبونم، که نه بیدانش و دونم تو مرا گر نشانسی بشناسد کسانم
3 ز رخت عهد نجویم، ز لبت شهد نجویم کارزوی عسلت کرد شریک مگسانم
4 کس ندانم که تواند که: ز دردم برهاند تو کس شهر خودم کن، که نه از شهر خسانم
5 در سر هر که ببینی، هوسی هست و هوایی در سر من هوس آن که: به پای تو رسانم
6 به جز آن یاد نخواهم که در آید به ضمیرم به جز آن نام نشاید که بر آید به لسانم
7 اوحدی رسم تو دانست و بدو میل نمودی به منت میل نباشد که نه رسمست و نه سانم