1 ای رسیده مواهب تو به من همچو بوی شفا به بیماران
2 گرچه در خورد همت تو نبود رد نکردم چو خویشتن داران
3 پایه ابر برترست از آنک رد توان کرد سوی او باران
1 تا غمزه تو تیر جفا بر کمان نهاد خوی تو رسم خیره کشی در جهان نهاد
2 بس جان نازنین که بلا را نشانه شد زان تیرها که غمزه تو بر کمان نهاد
1 پناه و مقصد اهل هنر صفیّ الدّین تویی که همَّت تو سر بر آسمان سوده ست
2 هر آن صفت که ز جیب فنا برآرد سر به عمر دامن جاهت بدان نیالوده ست
1 شرح غم تو لذت شادی به جان دهد شکر لب تو طعم شکر وادهان دهد
2 طاوس جان به جلوه درآید زخرمی گر طوطی لبت به حدیثی زبان دهد