صفا گل‌ کرده‌ای تا کی غبار از بیدل دهلوی غزل 2423

بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

صفا گل‌ کرده‌ای تا کی غبار رنگ نشکستن‌

1 صفا گل‌ کرده‌ای تا کی غبار رنگ نشکستن‌ تحیر دارد از مینا طلسم سنگ نشکستن

2 به این عجزی که ساز توست از وضع ادب مگذر به دامن از حیا دور است پای لنگ نشکستن

3 کفی خاکی و افسون نفس داده است بر بادت کلاه ناز تا کی بر چنین اورنگ نشکستن

4 امل چون ریشه در خاکم نداد آرام سحر است این به ‌منزل ‌خفتن ‌و گرد ره ‌و فرسنگ ‌نشکستن

5 به وهم ای ‌کاش می‌کردم علاج بی دماغیها رسا شد نشئهٔ یاس از خمار بنگ نشکستن

6 نگردد هیچکس یارب ستم فرسای خودداری درین ‌کهسار دارد نوحه بر هر سنگ نشکستن

7 درین گلشن که وحشت دست در آغوش گل دارد چرا چون غنچه دامان تو گیرد تنگ نشکستن

8 به جام عیش امکان عمرها شد سنگ می‌بارد تو هم زین عالمی تا چند خواهی رنگ نشکستن

9 سلامت از دل افسرده خونها می‌خورد بیدل ندامت می‌کشد زین ساز بی آهنک نشکستن

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر