1 ای برکشیده منظره و کاخ تا سهیل برده به برج گاو سر برج و کنگره
2 از پنجره تمام نگاه کن به بوستان کان خانهٔ مقام تو را نیست پنجره
3 باز شکار جوی هزیمت شد از شکار از کبر ننگرد به سوی کپک و کودره
1 خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد که گاه مردم ازو شادمان و گه ناشاد
2 مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف شگفت و کوته ، لیکن قوی و با بنیاد
1 لاله به غَنجار ، سرخ کرده همه روی از حسد خوید بر کشید سر از خوید
1 چنان مگوی ، ولیکن چنان نمای به خلق که مای از تو بترسد به سند و هند و یمان